رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۱

واگویه های تنهایی

این وقت شب که میشه٫ همین حدودای ۹.۳۰-۱۰ که همه ی کارهای روزانه و شبانه ام رو انجام دادم و حالا یه جورایی علاف و بیکار شدم٫ دلم می خواهد بیام پیشت بشینم روی کاناپه ی دونفره٫ راستی یادم باشه٫ آخر هفته ی دیگه کاناپه رو با یکی از مبل تکی هاش بفرستم دم تعمیراتی سرکوچه٫ زیره اش رو درست کنه٫ آدم وقتی می شینه روش٫ انگاری که یهو رفته تو چاله٫ دیگه نمی تونه در آد٫ خیلی وقته می خوام اینکارو بکنم٫ ولی نمیشه٫ اما الان مجبورم٫ دو هفته دیگه چند تا از همکارهای سابقم می آیند دیدنم٫ میگن دلشون برام تنگ شده و جام تو اداره خیلی خالیه٫ ارواح شیکمشون. اون روزی که اخراج شدم٫ هیچ کدوم خودشونو آفتابی نکردن که مبادا هم فکر من شناخته بشوند٫ غیر از منصوره که با عجله خودشو رسوند به اتاقم که داشتم خنزر پنزرهامو جمع می کردم. چیز خاصی که نداشتم٫ مثل فیلمها نبود که یه عالمه جعبه و خرت و پرت دارن و عکس زن (و در مواقعی شوهر اگه بخوام فمنیست باشم ) و بچه اشون رو می گذارن روی میز و  براشون مهم نیست که غریبه ها عکس های خانوادگیشونو ببینن. داشتم می گفتم چیز خاصی نبود٫ چند تا بسته چایی و قهوه و یه قندان پر از خاکه قند و چند