رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۲

کابوس امشبم.

همه اش خواب بود.  انگار که همه ی ما یه جایی پیج داشتیم، توییتر نبود، یه چیزی مث گودر، یا وبلاگ. محمد هر روز به صفحه ی من سر می زد تا اینکه عاشقم شد. من آمدن و رفتنش را می دیدم. صفحه ی من یک جایی شبیه خیابان فاطمی بود، حد فاصل وصال و میدان. رفت و آمد و همه چی ِ اون رو می دیدم. من عاشق محمد نبودم؟ نشدم؟ هیچ به یاد نمی آورم. یک جایی بود انگار که عروسی. انگار که دوتا عروس لباس پوشیدند و رفتند، به فاصله ی زمانی. انگار که مردند. کسری یک جایی آن اطراف رد میشد؟ نشسته بود؟ بود؟ نمی دانم. بخشی از من آنجا مرد. بخشی که زنده بود(انگار) می گفت مگر می شود پایان همه ی داستانها یکی باشد. انگار همه چیز داستان بود. بخشی که مرده بود می گفت میشود. انگار می خواست نشانش دهد. حالم بد بود. نمی دانم بخش زنده بود یا مرده. ممد می خواست به من بفهماند اینجا دنیای مجازی است. اینجا صفحه ی نوشتن وبلاگهایمان است اما من پا به پایش نمیرفتم. برایم واقعی بود. کسری آن حوالی رد میشد. توی خوابم هم با کسری معاشرتم در حد احوال پرسی ساده بود. ممد به من پیغام خصوصی داد، به جای کس دیگه. من نفهمیدم و باهاش حرف می زدم، انگار ممد

شورباقالایی که نخوردم...

کمتر پیش می‌آید من و مامانم  پیش هم بنشینیم. یعنی کمتر پیش می‌آید من پیش مامانم بنشینم. از در که می‌آیم تو، سر خودم را می‌گیرم و می‌روم توی اتاقم. لب تاپم را که هیچوقت خاموش نیست باز می کنم و برای خودم می تابم. حالا کجا؟ خیلی هم مهم نیست. مهم وقتی است که می کشم. توی خانه هم بیشتر شبیه مشتری های مهمانخانه های بین راهی ام. اکثرا راضی ام به لقمه غذایی، هر چه باشد و دستشویی و حمامی.  بعضی وقتها دوست دارم تلویزیون ببینم، ولی خوب تلویزیون دیدن مثل رفتن به هتل ستاره دار است. شرایط خودش را دارد. باید بابا نخواهد کانالهای ایرانی را یک به یک رج بزند تا به فیلمی چیزی برسد و مامان نخواهد شصت دقیقه و افق را ببیند. خودم را توی اتاقم حبس می کنم تا شیوه ی زندگی مادر و پدرم کمتر اذیتم کند. اینکه بابا می خواد تلویزیون را با صدای بلند ببیند یا مامان که  وسایل خیاطی اش را از روی میزناهارخوری جمع نمی کند. ترجیه می دهم توی اتاقم باشم تا کمتر ببینم و بشنوم. تقصیر هیچ کسی هم نیست. یعنی بیشتر تقصیر آنها نیست. اینکه من در آستانه ی ۳۱ سالگی هنوز در خانه ی پدری ام زندگی می کنم تقصیر کسی نیست جز من. خانه

همه چیز درباره ی دخترم.

 دلم می خواست یه دختر داشتم. دختری که چشماش مشکیه، موهاش مشکیه و یه کوچولو جعد دارن. موهاشم خیلی بلند نیستن. بچه که مدل نیست، بچه باس نفس بکشه، باس زندگی کنه. نباس از همون ۴ سالگی از حموم بدش بیاد به خاطر موهای بلندش.  موهاشو خرگوشی می بستم، چون خرگوشی بستم حس خیلی خوبی به بچه میده. بعله خوب از بچگی های خودم یادمه. یه پیرهن کوتاه خال خالی قرمز تنش می کنم و جوراب شلواری سفید.  بعد از ظهرها دست دخترمو می گرفتم میرفتیم با هم پارک. جک و جونورای ریز تو باغچه رو کشف می کردیم. بعد من براش از ستاره ها می گفتم.  من که عاشق آدمهام، بعد راه میریم تو پارک با دخترم. به آدما لبخند می زنیم، با پیرزنها و پیرمردها حرف می زنیم، براشون شعر می خونیم و آواز می خونیم. بعد اینجوری دخترم می فهمه که باس آدما رو دوست داشته باشه. چون اگه آدمها رو دوست نداشته باشه هیچوقت خوشحال نخواهد ماند. باهاش میروم اتوبوس سواری، که هیجان یه ماشین گنده رو کشف کنه، که با اون درهای آسانسوریش حال کنه، تعجب کنه . و تمام مدتی که با هم بیرونیم هی ازم بپرسه مامان، این چیه؟مامان؟ من چه جوری دنیا اومدم؟ بعد من براش نیمه ابری

accidental husband

فیلمی که الان ام بی سی پرشیا می ذاره. اسمش هست شوهر تصادفی. یکی از هزارتا فیلمی که در هالیوود ساخته میشه.با همه ی مولفه های یه فیلم هالیوودی کامل. که اتفاقا این یکی ترکیب تمیزی هم با بالیوود داره. موسیقی هندی، جشن عروسی هندی. و غیر از اون هنرپیشه های آمریکایی مثل: اما تورمن و خاویر باردم. زن تحصیل کرده و ثروتمند، مرد خوش تیپ ولی عامی. زن ثروتمند و متشخص که اتفاقا مجری برنامه ی رادیوییه به اسم عشق واقعیه با مردی از طبقه ی خودش ازدواج قصد ازدواج داره. همه چیز خیلی خوبه تااینکه اما تورمن با خاویر باردم آشنا میشه. چه جوری؟ نمی دونم. چون من از نصفه ی فیلم دیدم. البته خیلی هم مهم نیست. این دوتا عاشق هم شدن. اوضاع خر تو خریه . تا اینکه بالاخره عروس خانوم تو لباس سفید و تو کلیسا می فهمه این ازدواج اشتباهه. آقای داماد هم که یه پارچه آقاست می کشه کنار و خاویر باردم سر می رسه. ته فیلم خیلی هندیه. این که همه ی مهمونا براشون دست تکون می دن و این زوج خوشبخت جدید همدیگه رو ماچ می کنن و میرن. واقعا تو این فیلم چی جالبه؟ از نظر هنری: هیچی، از نظر سیاسی: واقعا هیچی. نمی دونم از نظر بازی ها حتی هیچی.