- شبهایی که خوابم نمی برد چک چک شیر توالت بیشتر از همیشه آزارم می دهد. تصویر هدر رفتن قطره قطرهی آب تصفیه شده، در سرزمینی که نیمی از آن با خشکسالی می جنگد منظره ای تیره و شرمآور است.
از رختخواب بیرون می آیم و تشت حمام را زیر شیر توالت می گذارم. بگذار بفهمیم یک شب تا صبح چه حجمی از آب آرام آرام هرز می رود.
پنجرهی آشپزخانه را باز کردم، آب سطح خیابان را گرفته است، باریکه های آب رد شیب تند خیابان را گرفته اند و با شتاب پایین می روند. هر چه ما از باریدن باران لذت می بریم، جایی از شهر درگیر آب گرفتگی و کثافت می شود.
این طوری است دیگر، همیشه یک جای کار می لنگد.
خودم را نگاه می کنم که در ۳۲ سالگی فکر می کردم چه خواهم شد و چه شدم. از تصور رویایی استاد دانشگاهی در اقصی نقاط دنیا، یا مدیر موفق یک مجموعه، یا هنرمندی خلاق و بهنام در سطح جهان، زنی هستم که صبحها تا ساعت ۱۰ می خوابد، تا ساعت ۲ ناهار ظهر را درست کرده و با همسرش نوش جان می کند، تا عصر، دور خودش می چرخد، تا شب با همسرش دوباره شام بخورد و فیلم ببیند و بخوابد. همهی اینها به خودی خود بد نیستند همهی اینها وقتی بد می شوند که واقعیت ناهمخوان شما با تصویر ذهنیتان را نشان می دهد.
- یاشار از دوستای قدیمی منه، از اون آدمایی که خیلی کم دیدمش، خیلی زیاد باهاش حرف زدم و خیلی قبولش دارم و یکی از بهترین دوستهای دورمه. یاشار نقاشه. یه نقاش واقعی. راستش من تا قبل از اینکه با او آشنا شوم، هیچوقت یه نقاش واقعی ندیده بودم. برای همین وقتی اولین بار ازش پرسیدم تو چیکارهای؟ در جواب نقاش بودنش پرسیدم: نقاشی یا نقاشی می کشی؟ یعنی به نظرم نقاش ساختمان بودن منطقی تر بود تا نقاش بودن. شاید استدلالم برای بهترین دوست بودن، در مورد یاشار کمی احمقانه به نظر برسد ولی واقعیت این است که او یکی از معدود آدمهایی است که وقتی به من می گوید تو خوبی، من باور می کنم. یعنی وقتی بهم فحش می دهد که ابله، این همه چیز بلدی، این همه سواد داری، این همه شعور داری، احساس می کنم تعارف الکی نمی کند. منظورم این نیست که من خیلی خفنم، ولی لااقل می فهمم اینقدری هم که خودم، خودم را دست کم گرفته ام نیستم.
- گاهی آدمها، گیر می کنند. یک جایی بین زندگی. و بعد خیلی سخت است که بتوانند خودشان را از آن همه گیرو گرفت برهانند و برگردند به زندگی. من یکبار خیلی سال پیش گیر کردم. ۴ سال. و امسال دومین ۴ سال گیر کردنم تمام می شود. باید برهم. باید بتوانم خود را برهانم. چرا که زندگی برای من نمی ایستد.
من هم گیر کردم. دقیقا چهار سال. الان دارم سعی میکنم در بیام. خیلی سخته. کلی کار تلنبار شده و کپک زده مونده رو دستم. بدیش اینه که آدم در این مدت گرفتاری همه توانایی هاش یادش میره. باورش به خودش کم میشه و انجام هر کار کوچکی برایش میشود کوه. حتا زود بیدار شدن از خواب....
پاسخحذف